«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نارا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ»1.
«وصف آنان( منافقان) داستان كسي است كه آتشي برافروخته (تا در سايه آن راه پيدا كند يا گرم شود). وقتي اطراف او را روشن ساخت، (ناگهان آتش او خاموش گردد) خدا نور آنان(منافقان) را برد و آنان را در تاريكيها رها ساخت كه نميبينند».
«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»2.
«آنها كر، گنگ و كورند؛ از گمراهي باز نميگردند».
***
قرآن در آغاز سوره بقره، مردم را نسبت به پذيرش آيين اسلام به سه گروه تقسيم ميكند و مجموع بحث او درباره اين سه گروه در آيه بيستم از سوره پايان ميپذيرد. اين سه گروه عبارتند از:
1 . متّقيان و پرهيزگاران. گفتگوي او درباره اين گروه در آيه پنجم به پايان ميرسد.
2 . كافران. كساني كه درست نقطه مقابل گروه متقيان ميباشند و بحث او درباره اين گروه در آيه هفتم، به پايان ميرسد.
3 . منافقان و گروه دوچهره. كساني كه به ظاهر ايمان آورده و در باطن، جزء كافران ميباشند و حكم ستون پنجم در ميان مسلمانان را دارند. بررسي قرآن درباره اين گروه از آيه هشتم آغاز شده و در آيه بيستم پايان مييابد.
بنابراين درباره متقيان، پنج آيه؛ در مورد كافران دو آيه؛ و درباره منافقان سيزده آيه؛ در آغاز سوره بقره نازل گرديده است. اين كه خداوند گفتار خود را درباره كافران در دو آيه، ولي درباره دو چهرهها در سيزده آيه خلاصه ميكند، خود گواه روشن بر اهميت شناخت منافقان است كه از نظر موضعگيري، به مراتب خطرناكتر از كافران ميباشند.
دشمنان نقابدار و ناشناخته، دوستنماياني هستند كه از گرگ وحشي بياباني، درندهترند. آنان در سنگر دوستي از پشت خنجر ميزنند، به ظاهر دوستند و غمخوار، اما در باطن دشمني خوشحال، اصرار ميورزند كه امين و رازدارند، ولي در واقع خائن و جاسوسند، و از اسرار زندگي و نقاط ضعف و قوت انسان، كاملاً باخبرند. پرهيز از چنين دشمنان ناشناخته بسيار مشكل و احيانا محال است.
چنين دشمني، همان نفاق و دورويي است كه قرآن در مورد آن در سورههاي مختلفي بحث و گفتگو نموده و حتي سورهاي مستقلّ درباره منافقان فرو فرستاده است. امير مؤمنان علي عليهالسلام از پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآله درباره اين گروه چنين نقل ميكند:
«من از هيچ يك از ملل جهان بر اسلام نميترسم، بلكه فقط از يك گروه ميترسم و آن كافران مسلماننما و گروه منافق و دوچهرگانند كه شيرينزبان و خوشگفتارند ولي در واقع از دشمنان اسلام هستند، در گفتار با شما هماهنگي دارند، ولي يك گام با شما برنميدارند»3.
بنابراين نبايد تعجب كنيم كه قرآن كريم درباره منافقان در سوره بقره، آلعمران، نساء، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، منافقون، حديد و تحريم بحث و گفتگو نموده است. و سيماي اين گروه به ظاهر شرين و در باطن تلخ را نشان داده است.
***
دو آيه مذكور در آغاز بحث از طريق تمثيل وضع منافقان را روشن ميسازد.
فرض كنيد در شب تاريكي كه سياهي همهجا را فرا گرفته و احتمال هجوم گزندهها و درندهها روح و روان انسان را رنج ميدهد، وي براي پيدا كردن راه گريز و مسير صحيح آتش را روشن كند تا اطراف خود را ببيند و راه را از كوره راه تشخيص دهد.
در اين حالت كه انسان با نيماميدي به سر ميبرد، طوفاني برميخيزد و آتش را خاموش كند و اميد انسان به نااميدي، و نشاط او به غم و دلهره تبديل ميشود.
قرآن وصف چنين شخصي را كه در اين گيرودار در اثر برافروختن آتش، روح جديد در كالبدش دميده ميشود و ميخواهد از آن بهره بگيرد آنگاه طوفان تمام سرمايه را از او ميگيرد، چنين بيان ميكند:
«كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نارا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ».
«بسان كسي كه آتش را برافروخته آنگاه كه اطراف او را روشن كرد، (ناگهان خاموش ميشود)».
بنابراين جمله «فلمّا أَضاءَتْ»، نياز به جواب دارد و جواب آن محذوف است يعني (طفئت ناره) يا (أطفأاللّه نوره) و جواب «لمّا» به خاطر جمله بعدي حذف شده است.
قرآن يادآور ميشود كه حال منافقان در اين جهان نيز بسان همين گروه است، زيرا گروه منافق روزي كه پيامبر صلياللهعليهوآله وارد مدينه شد، به او ايمان آوردند، آنگاه به او كفر ورزيدند، چنان كه ميفرمايد: «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا»4.«اين به آن خاطر است كه آنان ايمان آوردند و سپس كفر ورزيدند».
آنان در تاريكي شرك و جهالت بودند، ايمان آنان بسان نوري بود كه در دل ظلمت و كفر درخشيد، و راه و چاه را به آنان نشان داد. و تا مدتي نيز از نور ايمان بهره گرفتند، ولي آنگاه كه راه كفر را زير نقاب نفاق در پيش گرفتند، خدا نور را از آنان برگرفت و آنها به صورت انسانهاي گمراه درآمدند كه نميتوانند راهي براي نجات بيابند.
بنابراين تشبيه يادشده، وضع زندگي آنان را در همين جهان تبيين ميكند، اميد و نااميدي، ايمان و كفر همگي در اين جهان صورت پذيرفته، و ارتباطي به جهان ديگر ندارد، ولي برخي از مفسران بخش نخست از مَثَل را مربوط به اين جهان دانسته و بخش ديگر را به پس از مرگ؛ يعني منافقان در سايه تظاهر به اسلام در اين جهان بهرهمند ميشوند ولي به خاطر كفر و خاموش شدن چراغ ايمان، در جهان ديگر معذّب ميگردند.
اين گروه به خاطر از دست دادن تفكّر، از ابزار شناخت بهره نميگيرند گوش دارند اما با آن نميشنوند، زبان دارند ولي در واقع گنگند، چشم دارند، ولي با آن نميبينند. چنان كه ميفرمايد: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ».
در پايان دو نكته را يادآور ميشويم:
1 . در اين تمثيل مشبّه هست و يم مشبّهبه.
مشبّه جمله «الّذي استوقد نارا» و مشبّهبه «ذهب اللّه بنورهم» ميباشد. و اگر مشبّه مفرد و مشبّهبه به صورت جمع است، به خاطر اين است كه حال دو طرف به هم تشبيه ميشود، خواه هر دو طرف گروهي باشند يا يكي گروهي؛ و طرف ديگر به صورت فرد.
2 . از آنجا كه اين افراد از ابزار شناخت بهره نميگيرند، اميد به اصلاح آنان نيست، زيرا دستگاه تفكّر از طريق ابزار شناخت كمك ميگيرد و به قول گوينده:
چشم باز و گوش باز و اين عمي حيرتم از چشم بندي خدا
1) بقره: 17.
2) بقره: 18.
3) نهجالبلاغه: نامه 37، پاراگراف 7.
4) منافقين: 13.